بعضی وقتا یهو نمیشه

ساخت وبلاگ

خب می دونی وقتی از یه چیزی ناراحتی و اصرار داری واسه فراموشیش این طوریه که ٢ ،٣ روز خوبی بعد یهو یه دفعه حالت بد میشه باز ٢،٣ روز خوبی دوباره یادت  میاد ... 

خلاصه که حال و هوای بدیه ....

امروز یه قسمتی از دفتر خاطراتمو کندم چون هی می رفتم می خوندمش و حالم بد میشد ... 

خب الان که اینو نوشتم تو حال خرابیم .. 

زمان داره می گذره و می گذره ...

گند بخوره تو زندگیه باعث و بانیش...گند...

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

هر کسی تو ذهنش از زندگیش رویایی ساخته و ممکنه به واسطه همین رویا از زندگی واقعی فاصله بگیره ...  راستش  گاهی ما مسایل ساده ساده زندگیو خیلی پیچیده می کنیم و مسایل پیچیده رو خیلی ساده می گیریم حالا این شاید یه مبالغم همراهش باشه ولی باید بگم زندگی مثه درجه خاکستری تومور می مونه که بهش میگن نُ مَنْزْ لَنْدْ..یعنی اینکه بابا تو توشیو نیستی یعنی میشه اون جایی که گاهی مثه درجه خاکستری دیگه نباید هیچی بگی باید ببینی چی پیش میاد!!!  از گروه مهره داران زیرگروه پرندگانش هم دیدیم:))) مخاطب خاص بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 88 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

ادم باهوش خیلی بی خیاله ، خیلی باحاله، مودبه، شجاع از نوع خوبشه ، بسیار اینده نگره اما حرص نمی خوره، با هیچ کسم رقابت خاصی نداره ...  حالا از ویژگی های ادم باهوش که بگذریم بودن با این ادما خیلی جذاب تره .. مخصوصا اگه هم رشته ایت باشن البته با فرسنگ فرسنگ:)) فاصله :)))  دیشب اینجوری شد که من ایمنیو طوری خونده بودم که سفارش کرده بود یه سری جزوه و سوالم داده بود که واقعا عالی بود البته امتحان ما که خیلی راحت بود ولی کلا باید جزوه هاشو میدیدین با مداد رنگی !!:)) شکل کشیده بود در حد طراحیه حرفه ای یه صورت :))  جزوه های سرکلاسیه استاد را انقد خوش خط و مرتب نوشته بود که بیا و ببین کلا فک کنم ٣٠٠ صفحه بود البته به جز نت هایی که از کتاب اصلی و به زبان انگلیسی نوشته بود :)) خوب اینجوری ادم حتی اگه از خوندن درسی خوششم نیاد اون شکلای کشیده شده واسش جالب میشه و این میشه که به درس علاقه ی زیادی پیدا می کنه  از اون گذشته انقد معرفت داشت که بیاد در خونه و اینا رو بهم بده :)) کلیم باهام حرف بزنه و بگه همه چیز عالی میشه چون تو لیاقتشو داری :))  ادمای باهوش از لحاظ ظاهری هیچ فرقی با ادمای دیگه ندارن منته بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 88 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

چشم خود بستم 
که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد :
"دیوانه من می بینمش..."




حرف زیادی پشت این شعر هس:(((
بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 93 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

رو چمدون نشستم و میم و صدا زدم :)) کلی خندید بعدم اومد سمت چمدون:))) باور کنید راه بهتری پیدا نکردم ...  اول همه باید بگم که تمام وسایلو جمع کردیم مواد غذایی تقریبا ته کشیده و ما ٤ روز دیگه این جاییم !!! فکرشو بکنین یه ادمی که خیلی غذا دوست داره حالا باید به نون پنیر لقمه شده فک کنه اصلا فکر بهش سخته  مامان میگه شام نباید بخوری منم در حالی که لقمه رو گاز می زدم تو همون حالت داشتم فک می کردم چگونه می توان شام نخورد؟؟ بعد به مامان گفتم هرچی فک می کنم می بینم نمیشه ... مامان میگه چی نمیشه؟  میگم  شام نخوردن!!  مامان تازگیا واژه ی الاغ رو خیلی به کار می بره البته اینم حاصل هم نشینی با نسل جوونه خانوادس البته باور کنین ما الاغ بهم نمیگیم:)))  داشتم می گفتم مامان گفت حالا که فرصت هس شام نخوریم دیگه:)))  من : ماااماااانننن مامان :دخترممممم ( از اون لبخندایی که نزدنش بهتره:))) ولی فردا خودم می رم خرید!!!! ولی یه اتفاقی افتاد!!!  االان نرم افزار زود فودو دیدم :)) چه خوبه تکنولوژی:)))) زود فود موچکرم:))) بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 93 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

وارد که شدم خوب نگا کردم بعد که مطمین شدم تنهام و باید منتظر بمونم هم خوش حال شدم هم ناراحت   خوب خوش حال شدم چون  می تونستم طبق اون چیزی که تو ذهنم بود همون میزی و انتخاب کنم که نزدیک یک سال و نیم پیش اون جا نشسته بودم وقتی نشستم اول به بیرون نگا کردم بعد رفتم تو اون روز یه لحظه بود ..  تو اون اوضاع و احوال موبایلم زنگ زد و بقیه ماجرا اتفاق افتاد...  اولش راستش می ترسیدم چون هیچ تصوری از نگاه رو در رو نداشتم  ولی بعد می دونم خیلی سخت نبود !!!ولی گذشت  راحت نبود ولی راحت شد با خنده هاش راحت شد  هیچی نگفتم راجع ذهنم اونم نگفت!! ولی کلی حرف داشت این خیلی ارومم کرد .. با ذوق قبلی می گفت  هیجان تو چشاش بود ولی فک کنم اونم چشای منو که نگا می کرد همه چیزو می فهمید... معنای تمام کارای منم می دونه همه کارام رو .... هم خوبه هم بد ولی اونیه  که من می خوام.. صدای پای تو را با چشم دل می شنوم:)))) بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

همه چیز قاطی پاتی شده

استرس بدی گرفتم واسه ٥ تا چیز:((

بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 90 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

١.گذشت اون دوره که چاییمو نصفه می خوردم !!!! ٢.فلسفه امتحانیو که قراره ١ ماهه دو و نیم. سال رو جمع کنم نمی فهمم...  ٣. دلسوزی کل فک و فامیل دیگه نگرانم کرده همه زنگ و پی ام که بمیریمو و فلان که استراحت نکرده باز باید امتحان بدی .. :)))) ٤.داداش کوچیکه  وقتی دید صندلیم خراب شد صندلیشو اورد واسم :))) می گه حالا من پشت لپ تاپ هی بلند می شم تو که درسات سخت تره از صندلی استفاده کن:))) داداش مهربونه که میگن به ایشون میگن:))) ٥. بابا اومد یه ظرف میوه گذاشت رو میز یه کم وایساد نگام کرد ..سرمو بلند کردم و با لبخند گفتم مرسییی ماچ:))) خندید و گفت بوسسسس و خواهش!!! یعنی چه پیشرفتی کردن پدرا:))) ٦.مامان همش در حال مرتب کردنه اتاق منه  میگه این کتابا رو دورت نچین ، گیج میشی  باید بگم در حال حاضر فقط من و مامان تو سر و کله هم می زنیم و خودمون به کار خودمون می خندیم:))) ٧ . اندر احوالات دوران علوم پایه باید بگم خیلی سخت نیست ولی حجم زیاده حالا یه تعدادی رو که نمیشه خوند اصلا و باید بی خیالش شد ولی اوناییکه واجبن زیادن و فرار و تا حدودی هم تحلیلی که اوضاعو پیچیده کرده:) ٨.تهِ تهشم یه خاطره از دزدیدن ک بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 91 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

از ٩:٣٠ که بیدار شدم دقیقا راس ساعت ١١:٣٠ دل درد شدید گرفتم .. اولین کار این بود که سرمو تکیه دادم به صندلی و یه پوف گفتم .. ٥ دقیقه گذشت، یه کم بهتر شد از رو صندلی پا شدم رفتم رو تخت دراز کشیدم یه پوف دیگه گفتم ...  نه فایده نداشت .. دراز کش داشتم فک می کردم ..یهو دستامو اوردم جلو چشمم و مستطیل ساختم درس روبه رومو می دیدم بعد داشتم فک می کردم که اولش تو این مستطیل فقط یه نفر بود یعنی من بودم و اون یه نفر که می گفت اخ می گفتم اخ ... قهقهه می زد قهقهه می زدم ..نمک می ریخت نمک می ریختم ...عصبانی می شد تا مدت ها تو فکر این بودم که چی کار کنم اروم شه...تا اسممو می گفت می گفتم جانم ... خلاصش اینکه هیچ وقت دوس نداشتم ناراحت بشه از دستم یا هرچیز دیگه...تو این بین البته بگما منم ایراد می گرفتم ولی دست خودم نبود شده بود مثلا فک کنم چرا فلان روز اینو گفتی اصلا به تو چه!!! ولی خب گذشته بود...  نمی دونم چرا هر چی گذشت این مستطیله چرخید ولی گردن من باهاش حرکت نکرد اون ادم از تو کادر من داش خارج می شد و من ... من دستم به هیچ جا نمی رسید به هیچ جا ...به خودم که اومدم  کادر هیچی و نشون نمی داد ...دیگه بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 83 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33

داش می گفت ادم باید قدماشو اهسته اهسته برداره تا از پیاده رویش لذت ببره که یهو برگشت عقب و منو  بالا دید  بالا کجاس؟:) رفته بودم کناره ی پله ها منتهی پارک چون کوهستانی بود این ارتفاع می گیره اینه که جون می ده روش راه بری... داش می گفت ادمیزاد باید میوه و خوراکی سالم بخوره ،تا سرشو اورد بالا پاپ کرنو تو دستم دید :))) داش می گفت خیلی اروم و قشنگ باید خوراکی و خورد اینجوری ..تا اومد نشون بده من پاپ کرنو مینداختم بالا بعد هی چپ و راست می شدم تا بره تو دهنم:))) یهو گفت عوض شدیا!!! اینو درس وقتی گفت که پاپ کرن مماس با لبم افتاد رو زمین!! منم ناراحت : گفتم راس میگی؟ گفت اره  گفتم خودت عوض نشدی؟ یه موقعی کارایی که من می کردمو تو می کردی:))) یه نگا به خودش کرد و یه پوزخندم به خودش زد... تو راه برگشت هیچی نمی گفت منم دوباره رفتم رو بلندی  بعد دیدم چن قدم برگشت و اومد رو بلندی چشماشو بست و دستاشو باز کرد و شرو کرد راه رفتن... بعضی وقتا یهو نمیشه...
ما را در سایت بعضی وقتا یهو نمیشه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dshoghezendegi3 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 22 بهمن 1395 ساعت: 3:33